زندگی نامه شهید دکتر قاسم صادقی

شهيد دکتر قاسم صادقي به تاريخ دوم مهر ماه 1315 در شهر گرمه چشم به جهان گشود‍، در سن هفت سالگي از مادرمحروم ودر 12 سالگي براي تحصيل و بهره برداري از مکتب پوياي تشيع به حوزه ي علميه ي مشهد عزيمت نمود .پس از تحصيلات مقدماتي در مدرسه ي ((نواب))سطح را در محضر آيت الله قزويني و خارج فقه را در محضر آيت الله ميلاني استفاده نمود و در اين رابطه به درجات عالي نايل آمد سپس وارد دانشگاه شده و پس از اخذ ليسانس به خدمت دبيري پر داخت و در کنار آن موفق به ادامه ي تحصيل و اخذ دکتري در رشته ي فقه و حقوق اسلامي گرديد و پس از چندي جهت تدريس وارد دانشگاه شد و بالاخره در دوره ي اول مجلس شوراي اسلامي با تاييد علما تراز اول مشهد مقدس و کسب 59.7 درصد آرا به عنوان نماينده ي مشهد وارد مجلس شوراي اسلامي گرديد و در مجلس به عضويت کميسيون آموزش و پرورش فرهنگ و تحقيقات و تعليمات عاليه در آمد شهيد دکتر صادقي از هنگامي که به صورت يک طلبه ي ساده در حجره ي مدرسه ي نواب مي زيست تا زماني که در سطح دانشگاه به استادي و يا در سنگرمجلس به نمايندگي پرداخت به صورت مسلماني بي پيرايه و متواضع زيست و هميشه در سنگر دفاع از اسلامو مقدسات آن بود در دوران تحصيل دوستان او را به عنوان طلبه اي عادل و مجتهد مي شناختند و در دوران استادي دانشجويان او را به صورت استادي برادر و مهربان استقبال مي کردند با توجه به مطالعاتي که در زمينه ي جهان بيني اسلامي داشت جلسات درس و بحث کوبنده ي او مخالفين قرآن و سخنانش مشت محکمي بر دهان منکران الله بود و در سنگر توحيد با کفر و شرک مبارزه مي کرد از شهيد دکتر صادقي دو کتاب يکي در باره ي مبدا و ديگري در رابطه با معاد و تعدادي مقالات به يادگار مانده است . شهيد دکتر صادقي در طول عمر پر ثمر خويش به حج،عتبات عاليات ،سوريه ،اردن ومصر سفر کرد . اخلاص و پاکي شهيد دکتر صادقي به صورت باشکوهي در کارهايش مي درخشيد و براي اجراي احکام الهي دلش مي تپيد . عاشق الله بود و سوز و گداز و تجهدش انسان را به ياد عارفان پاکباخته مي انداخت و سرانجام در جريان 7تير و بمب گذاري دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي به همراه آيت الله دکتر بهشتي و يارانش شهد شيرين شهادت را نوش کرده و به لقاء الله پيوست

وصیت نامه شهید حمید حکمت پور

بنام آنکه همه چیزم از اوست. رفتنم به سوی اوست. در یادم همیشه اوست و قلبم فقط با یاد او که معشوقم اوست.امیدم اوست. با قلبم احساس می کنم. با ذره ذره وجودم با تمام سلولهایم احساس می کنم اما افسوس بیانش نتوانم کرد و خداوندا با تمام وجودم اقرار می کنم اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله و اولاد المعصومین حجه الله ، که شهادت میدهم به وحدانیت خدا و شهادت میدهم محمد(ص) پیامبر و رسول اوست و علی (ع) با یازده فرزند ولی الله و امام المومنین بر حق میباشند و اخرین آنها حضرت مهدی (عج) میباشد که حی و فرمانده ما رزمندگان میباشند . امید دیدارشان در دلم میباشد و نایب بر حق ایشان طلایه دار مردان حق امام خمینی هستند. بار الها با تمام وجودم میگویم که خمینی بر حق و در راه توست و تا آخرین قطره خونم از او حمایت خواهم کرد که این راه حمایت از دین و مکتب است. بار الها من برای کسب مقام وجاه بجبهه نیامده ام ولی برای حظ مکتب و دین آمده ام و حاضرم خون ناقابلم را در این راه تقدیم کنم . خدایا این بنده ناچیز را بپذیر و مرگم را شهادت در راه خودت قرار بده . خدایا به بخش گناهانی را که پرده عصمتی می درد. چنانچه از من سئوال کنند کدام راه را دوست داری مطمئناً با قلبی آکنده از عشق خواهم گفت راه خمینی که تداوم بخش راه حسین سرور شهیدان میباشد و در این راه تا نثار جان حاضرم زیرا رضای تو در این طریق است. معبودا مرا یاری ده که از دنیا کنده و به سوی تو پرواز کنم وسرباز واقعی حضرت مهدی (عج) امام زمان و نایب برحقش خمینی عزیز مرجع تقلید شیعیان و مسلمانان جهان باشم. خدایا دوست دارم هر لحظه که توفیق نصیبم شد و در لشگر اسلام بفرماندهی حضرت مهدی (عج) شهید شدم ابتدا سیده زنان عالم حضرت فاطمه سلام الله علیها و سرور شهیدان حسین علیه السلام و حضرت مهدی (عج) فرمانده مان را زیارت کنم و در عشق این وصال چون شمع میسوزم و امید است خاکستر شدن من چراغ هدایت دیگران باشد. خدایا گریه ایم چون قطرات خون یاران که برای یاری مکتب بر زمین ریخت و معصومانه و مخلصانه بسویت پرواز کردند خونرنگ نما و مرا یاری ده تا راه شهدای کربلای 4 و 5 و دیگر عملیاتها را ادامه دهم . خدایا کمکم کن و آمادگی بده برای رضای تو تا شهادت پیش بروم . معبودا دوست دارم ترا و رضایت ترا ، همچون بندگان عاشق که جز تو هیچکس را نمی بینند . پروردگارا محتاجم همچون عارفینی که هیچوقت خود را نمی بینند. بارالها ما را در جبهه حق علیه باطل سرباز امام زمان (عج) می نامند کمکمان نما ، نصرتمان ده و من بنده ذلیل حقیر ناچیز که دستم از همه جا کوتاه است در صف سربازان واقعی آقا امام زمان (عج) قرار گیرم. خدایا در این دل شب در میان سنگر که زمان شیرین خفتن است بیدار مانده و با تو پروردگارا راز و نیاز می کنم و از تو بخشش می خواهم ، رضایت تو را می جویم . من برای رضای تو بجبهه آمده ام و خود را برای رضای تو در مسیر راه ابا عبدالله الحسین (ع) فدا خواهم کرد، نرسد آن لحظه پروردگارا که من عاصی پشت بجبهه کنم و از این بهشت زیبا محل صفا و عشق و خلوص بیرون بروم . وصیت می کنم مرا در بهشت با صفای رضا (ع) دفن کنید و بر سنگ مزارم بنویسید سرباز امام زمان حمید حکنت پور.

نمی دانم خدا چه سرانجامی برای من مقدور کرده است ولی امیدوارم مرا دصف شهدای اسلام قرار دهد.

پدرم ، مادرم ، برادرانم ، خواهرانم شما را دوست دارم ، امید وارم بعد از شهادتم برای من گریه نکنید همه برای سرور شهیدان حسین بن علی (ع) و یاران باوفای او گریه کنید. ای کاش دوست و فرزند خوبی در خانواده بودم همه شما الحمد الله در خط اسلام هستید و باید باشید و خواهی دبود تا آخرین نفس و یار امام عزیز باشید همچنان که هستید. دوستان من انقلاب ما خون می خواهد تا استوار و پیروز گردد ، همچون انقلاب سرور شهیدان حسین بن علی (ع) که هنوز خون آن شهیدان در حال جوشش است و الحال همان زمان تجدید شده ، دین و مکتب در خطر نابودی قرار گرفته باید با دادن خون آن را یاری و در دنیا پرچمش باهتزاز در آوریم وباید قاطع تر و جدی تر تصمیم بگیریم برای یاری دین و مکتب و امام عزیز رهبر انقلاب اسلامی ایران. من تمام شما ها را دوست دارم و میخواهم در قبال این دوستی ارائه دهنده راهم و راه شهیدان باشید از کلیه اقوام و آشنایان و کسانی که آشنائی داریم حلالیت می طلبم و چنانچه کدورتی دارید مورد عفو قرار دهید تا در نزد پروردگار مورد عفو قرار گیرید.

و سخن با آنهایی که ازتمام مسائل جنگ و اسلام بی نصیب هستند این انقلاب حق است و با خون خیلی از یاران و فرزندان سلحشور این امت که برزمین ریخته شده آبیاری شده شما هم خود را هم آهنگ انقلاب کنید تا از این فیض عظمی بی نصیب نشوید .

خداوندا رشته افکارم را در کدامین سویگرانم ، سخن از چه بگویم تا در چهارچوب محدود فکرم بتوانم درک کنم عظمت بی پایان تو را از چه بعد بررسی کنم. هدف را ، انقلاب را، انقلابی را که در مدت زمان کوتاهی جهان را بلرزه در آورده ، با چه زبانی بگویم فقط از کوتاهترین راه که میتوان به معبود و خالق خود رسید می خواهم اتصال را برقرار نمایم که آن جز شهاد ت در راه او نیست . خدایا بحرمت فاطمه زهرا علیهما سلام به آبروی فاطمه و پدر فاطمه ، فاطمه و شوهر فاطمه ، فاطمه و یازده ولی ، فرزندان فاطمه مرگم را شهادت در راه خودت قرار بده و عمر طولانی به امام عزیز مرحمت بفرما.

والسلام . پسرتان حمید حکمت پور

زندگی نامه شهید ناصرعلی احمدی

انسان از جان گذشته ای که اینک می خواهیم خون نامه زندگی اش را برپهنه روزگارثبت کنیم از تبار انسانهای سالک و ساخته در آتش عشق حضرت ربوبیت بود. این بزرگ مردی که از او و زندگی اش سخن می گوییم ناصر علی احمدی است که الحق مسمای واقعی نامش بود و ناصر و یاری دهنده خط مستقیم الی الله بود و برای تحقق بخشیدن به قانون اسلام و برافراشتن بیرق دیانت و دینداری بر فراز قله فتح و پیروزی بشتافت و در برابر سراینده آهنگ زندگی یعنی خدای هستی بخش مراتب خلوص و بزرگی اش را به اثبات رسانید. چه زیبا رفت و این سرود دلنواز شاهدان تاریخ را سر داد که : ای مرگ اکنون تو سعادت ابدی را برایم به ارمغان می آوری و از قفس تنگ نیوی آزادم می سازی. آغوش بگشای که من نیز آغوشم مشتاقانه باز است ، ای مرگ سرخ خودت را آماده ساز که من سرفراز می آیم. آری ناصر یکی از پیشتازان خطه خون گرفته کشور عاشقان شهادت بود که با آغاز طراوت بهاری و سروده شدن ترانه زندگی در سال 1334 دیده به جهان گشود و نوید شادی بخش خوب زیستن و نیکو مردن را با خویشتن به ارمغان آورد. او در خانه ای چشم به جهان گشود که محبت و صفا و یکرنگی بر آن حاکم بود. آنگاه که به سن شش سالگی رسید آهنگ یادگیری علم و دانش سر داد و بسوی جایگاه علم یعنی مدرسه قدم برداشت و الفبای زندگی و علم را در دبستان مکرم آموخت و پس از سپری شدن دوره ابتدایی وارد دبیرستان شده و او چه خوب ونیکو درس می خواند که همانا معلمینش هنوز یادآور کوششهای زائد الوصف او برای درک و جذب مطالب هستند. او دوران دبیرستان را در هنگامی سپری می کرد که مصادف با مرحله نهایی اوج اختناق و خفقان و غلبه ظلمت بر نور توسط ستمکار شاهنشاهی بوده است لذا ناصر با توجه به چنین وضعیت اسف باری پس از پایان سوم متوسطه دبیرستان را ترک کرد. به کمک پدر پرداخت و پس از چندی برگذراندن دوره نظام وظیفه خوانده شد. آنگاه که دوره سربازیش به پایان رسید در دانشگاه مشهد بعنوان کارمند استخدام شد. این برهه از زمان مقارن با آغاز نهضت اسلامی مردم مسلمانمان به رهبری بیدار و آگاه زمان امام بت شکن خمینی بود. ناصر نیز از تبار پیروان صدیق امام بود به فعالیت مبارزاتی اش دست زد و انقلاب را به محل کار و خانه آورد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و رانده شدن دیو و ددهای زمانه ، آنچه وجود پر تلاش ناصر را از درون می سوزاند وجود یکعده وابستگان شرق زده و غرب زده در جامعه بوده که می کوشیدند هر زمان سدی در برابر پیشرفت انقلاب ایجاد کنند لذا برای اینکه بتواند توطئه دشمنان شرقی و غربی را درهم شکند به عضویت نهادی که جوشیده از بطن انقلاب بود درآمد و در آنجا به تعلیم و تعلم برادران بسیج پرداخت. ناصر در پی اصرار خانواده اش مهیای ازدواج شد و با یکی از زینب گونه های زمان پیوند ازدواج برقرار کرد. آنها با پیروزی از سمبلهای خویش یعنی علی (ع) و فاطمه (ع) مراسم ازدواج خود را به سادگی و بی آلایش برگزار کردند. پس از پایان مراسم ازدواج جهت زیارت مرقد مطهرحضرت معصومه (س) عازم قم شدند ولی از آنجا مطلع شد که توطئه های منافقین به اوج خود رسیده لذا ناصر چون نمی خواست دوستان خود را در مبارزه با محاربین منافق تنها گذاشته باشد عازم منزل شد. ولی در همان لحظه زنگ تلفن بصدا درآمد و او را از کار گذاشتن بمبی در یکی از خیابانهای شهر مشهد با خبر ساخت. ناصر باتفاق سه تن از دوستانش برای خنثی کردن بمب به سوی مقصد حرکت می کند ولی این یک حرکت عادی نبود بلکه یک حرکت هدفدار همراه با آگاهی تمام بود. او با گامهای استوار بسوی قتلگاه خویش عازم بوده و می رفت تا این بار با خون پاکش سند رسوایی منافقین دیو سیرت را رقم زند و بدینسان قبل از رسیدن به محل مورد نظر، منافقین که از قبل در چهار راه راهنمایی کمین کرده بودند با مشاهده اتومبیل آنها آنان را به رگبار می بندند و او و یارانش را در شب تاسوعای حسینی به مولایش حضرت سیدالشهداء (ع) ملحق گشتند. ناصر باید می رفت تا حقیقت نصر و یاری حق و پاسخگویی به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین (ع) شهید را در عاشورا بر پهنه روزگار ترسیم کند. آری ناصر و ناصر گونه ها رفتند ولی آنان با خون پاک و مطهرشان خط خونین حق و حقیقت را رنگین تر کردند تا بازماندگان و سالکان بهتر بتوانند این خط همیشه جاوید را سلوک طی کنند . پیکر شهید ناصر احمدی در ظهر عاشورای حسینی در بهشت رضا در جوار دیگر لاله های بخون خفته انقلاب اسلامی بخاک سپرده شد.

راهش مستدام و یادش گرامی و پر دوام باد.

زندگی نامه شهید غلامرضا احمدی
شهید غلامرضا احمدی در بیستم تیرماه 1333 در شهر مشهد شهر شهادت بدنیا آمد و در خانواده مستضعف بزرگ شد و در سال 1340 جهت تحصیل به دبستان رهنما در کوچه حسین باشی شروع به تحصیل نمود و در سال 1346 به دبیرستان ابومسلم رفت و سه سال هم در آن دبیرستان مشغول تحصیل بوده و چون در سال دوم دبیرستان به انتهای کوهسنگی انتقال یافت در اثر دوری راه و کمی امکانات نتوانست موفقیت امتحان حاصل نماید مجبور به ترک تحصیل شده و در سال 1349 به شغل ازاد برای خود انتخاب و مشغول کار شد و سه سال هم در این شغل پارچه فروشی خود را مشغول نمود تا اینکه در سال 1352 خود را برای خدمت سربازی معرفی نمود و در 25 فروردین 1352 بخدمت سربازی رفت و دوره آموزشی خود را در بیرجند گذراند و در اثر علاقه به تیراندازی مفتخر به جوائزی چند شد و پس از دوران آموزشی چون از لحاظ قد و خدمت خیلی ممتاز بود به تهران اعزام شد و بقیه مدت خدمت خود یعنی بیست ماه را در تهران سربازی به اتمام رساند ودر اول سال (1355-1354) برگه خاتمه خدمت خود را گرفته به مشهد آمد و شغل اول خود یعنی به همان مغازه پارچه فروشی اول رفت و مشغول کار شد لیکن چون در سال 1356 از طریق دانشگاه مشهد به عده ای کارمند احتیاج داشتند او در خواست و در امتحانات شرکت کرد و موفق شد و به عنوان راننده استخدام گردید و سال 1357 با خانواده مستضعف ازدواج نمود. سال 1359 دارای پسری به نام محسن گردید. از شروع انقلاب وضع دگرگونی و انقلابی داشت و از شروع جنگ آرزویش رفتن به جبهه و ادای وظیفه شرعی خود می دانست تا اینکه در سال گذشته برادر کوچکش سید جعفر احمدی که عضو بسیج مسجد توفیق بود و او هم علاقه زیادی به جبهه داشت موفق شد در بجنورد دوران اموزشی را بگذرند و در اواخر تیر ماه 1361 به جبهه سومار پس از 42 روز خدمت از ناحیه پا و پشت ترکش خورده و مجروح شد که برگشت. علاقه شهید غلامرضا زیاد تر شد و می گفت دعا کنید تا اینکه من هم موفق شوم و ادای وظیفه نمایم. تا اینکه در14/11/1361 از طرف دانشگاه مشهد به عنوان راننده آمبولانس اعزام و پس از 35 روز خدمت در 18/12/61 در فکه شربت شهادت را نوشید و به مقصد خودش نایل گشت و ما را از این افتخار برخوردار نمود. در روز چهارشنبه 25/12/61 خبر شهادت او را به ما دادند. روز پنجشنبه 26/12/61 مصادف با شهادت بی بی عالم علیهم السلام جده سادات حضرت زهرا (ع) از ستاد شهدا تا حرم مطهر ثامن الحجج (ع) بر دوش امت حزب الله و همیشه در صحنه شهر شهادت مشهد مقدس تشیع و پس از آن مراسم جهت دفن به بهشت رضا در جوار شهدای جنگ تحمیلی بخاک سپرده شد. که خداوند ما را ادامه دهنده راه آنها فرماید و مدیون خون آنها نباشیم.

وصیت نامه شهید غلامرضا طالب
الحمدالله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا لله لقد جائت رسل ربنا بالحق. شهادت رمز پيروزي اسلام است و آرزوي هر مسلمان مومن ، همه دريافته ايم كه تا روزي كه اين ملت در راه خدا شهيد بدهد بيمه خواهد بود و بايد از آن روزي بترسيم كه شهيدي در راه اسلام و قران نداشته باشيم. اين حقير خود را لايق اين همه لطف و مرحمت خدا نمي دانم كه شهيد شوم.... دوري از مظاهر مادي و تعلقات آن مرا خوشحال كرده است و فكر اينكه اگر روزي برگردم ، دوباره بالاجبار در اين گردونه مي افتم و در پيچ و خم زندگي با هر كس و ناكسي بايد درگير شوم، سخت ناراحتم مي كند. اگر چه فشاري كه بر روحم مي آيد بواسطه بودن در اين قالب مادي طاقت فرساست و اين محدوديت مرا رنج مي دهد ليكن ياد خدا به من آرامش مي بخشد كه الا بذكر ا... تطمئن القلوب. خدايا چه گمراه بودم كه تو را نشناخته بودم و بواسطه دوري از تو چه ستمها بر خود روا داشتم ، خدايا ترا در دل به عظمت و بزرگي ياد مي كنم . درود تو بر محمد (ص) و آل محمد (ص) ، خدايا بحق انبيا و اوليائت وخاصان و مقربانت نور معرفت و عشق به خودت را در دل ما روشن كن ، خدا اين حجاب منيت و خود پرستي را خودت محو كن.

گفت : برفكن اين پرده پندار را تا به چشم يار بيني يار را

خدايا پيامبرت به عيادت و دلداري كسي رفت كه هر گونه آزار را بر او روا مي داشت ، آيا روا نيست كه حجتت بر ما كه به عشق اسلام اينجا گرد آمده ايم نظر لطفي كند و ما را لايق ديدارش بداند...!؟

به پدر و مادر عزيزم مي گويم اگر چه هيچ وقت نتوانستم جبران زحمات شما را بكنم، اما هميشه در فكرش بوده ام ، مرا ببخشيد و ازمن راضي باشيد. از خواهران و برادرانم و ديگر عزيزان و نزديكان طلب آمرزش مي كنم. مطلب براي گفتن بسيار است لكن خون شهدا (البته نه خون اين حقير) گوياي همه چيز هست و يك راه سعادت بيشتر وجود ندارد و آنهم گذشت از جان و مال در راه اسلام است. هميشه زحمات انبياء و ائمه اطهار عليهم السلام را بخاطر داشته باشيد و بعد ببينيد آنها چه بودند و ما چه هستيم. از روزي كه به اينجا آمده ام برادران عزيزي در كنارم شهيد شدند ، برادراني كه به مسئوليت خطير خود واقف بوده و از آزمايش الهي پيروز بيرون آمدند . بياد چند بيت شعر مي افتم كه :

قدر وقت ار نشناسد دل و كاري نكند*بس خجالت كه از اين حاصل ايام بريم

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو *يادم از كِشته خويش آمد و هنگام درو

آبرو مي رود اي ابر خطا شوي ببار * كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم

از خداي تبارك و تعالي عاجزانه مي خواهم كه به همه ما خلوص نيت اعطا كند چرا كه مي دانم :

قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين .

خدايا تا ما را نيامرزيده اي از اين دنيا مبر

                                       خدا يار و نگهدار شما باشد.

زندگی نامه شهید سیف ا... عبدالکریمی

نماینده مردم لنگرود در مجلس شورای اسلامی

شهید سیف ا... عبدالکریمی، سال 1321 در یک خانواده کشاورز و روستایی در دهستان کومله متولد شد و از ابتدای زندگی با مشکلات روبرو گردید. در سن هفت سالگی وارد دبستان محل زادگاهش شد و تا پایان دوره ابتدائی در آنجا به تحصیل ادامه داد.

شهید ضمن تحصیل در دبستان،همانند سایر فرزندان روستایی در کار کشاورزی به خانواده اش کمک می کرد. پس از پایان دوره دبستان به علت اشتیاقی که نسبت به مسائل دینی داشت، جهت کسب دانش و علوم اسلامی و فقهی رهسپار شهرستان قم شد.

علوم مقدماتی و ادبیات را نزد اساتید عالیقدر حوزه علمیه قم فرا گرفت. پس از آن جهت آموختن اصول فقه، علوم عقلی و فلسفه اسلامی در محضر آیات عظام حوزه علمیه قم به تلمّذ پرداخت، و همزمان، در کنار دروس حوزه به تحصیلات متوسطه خود ادامه می داد. سپس سال 1432 جهت ادامه تحصیل در امتحانات ورودی دانشگاه شرکت کرد و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران پذیرفته شد و در همان ایام نیز ازدواج نمود.

شهید عبدالکریمی، ضمن تحصیل از محضر پر فیض استاد علامه آیت ا... مطهری و استاد شهید دکتر محمد مفتح بهره ها گرفت؛ به زبان عربی کاملاً تسلط داشت و به زبان انگلیسی اشنائی زیادی داشت.

نامبرده، ضمن تحصیل در دانشگاه جهت تأمین مخارج زندگی، چندین ساعت در هفته در یک مدرسه خصوصی تدریس می کرد. به جهت هوش و استعدادی که در کسب علم و علاقه ای به مطالعه و تحقیق داشت در دوره دانشکده با نمرات بسیار عالی و درپاین به عنوان شاگرد ممتاز دانشکده معرفی شد و قرار شد که به وی بورس تحصیلی جهت ادامه تحصیل تعلق گیرد ولی چون شهید عبدالکریمی فردی متدین و آزاده بود، حاضر به قبول شرایط رژیم برای استفاده از بورس تحصیلی نشد.

و حتی برای این که رژیم ضربات بیشتر و محکمتر به او وارد کند، او را پس از طی دوره آموزش سربازی که در قسمت پیاده نظام خدمت می کرد، به دورترین نقطه از نظر نظامی، یعنی منطقه نوسود که درگیر جنگ ایران و عراق در آن زمان بود، تبعیدش نمودند، و پس از چندی به تهران منتقل شد.

شهید عبدالکریمی ضمن خدمت سربازی در امتحانات ورودی دوره فوق لیسانس دانشکده الهیات تهران شرکت نمود و از عهده امتحانات ورودی در رشته فلسفه به خوبی برآمد. و سرانجام در رشته فلسفه و حکمت اسلامی در سال 1350 با درجه فوق لیسانس به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و در آغاز، وظیفه خطیر تعلیم و تربیت را در شهرستان لاهیجان بعهده گرفت.

شهید عبدالکریمی در تمام مدت مذکور در فعالیتهای سیاسی و مذهبی شرکت می نمود و پس از آن که به لاهیجان آمد، ضمن تدریس، بقیه اوقات خود را صرف تشکیل جلسات، انجمنهای سیاسی و مذهبی نمود که نتیجه آن همه زحمات طاقت فرسای او در مدتم کم باعث تشکیل انجمنها و جلسات مخفی و نیمه مخفی در شهرهای لاهیجان و لنگرود و رودسر و سایر شهرهای مازندران بود و بارها اتفاق می افتاد که می بایست پس از تعطیل کلاس درس، جهت شرکت در جلسات مذهبی و سیاسی در شهرهای مختلف حاضر باشد. به هر حال در فاصله سالهای 50 تا 54 با کوشش و زحمات شبانه روزی توانست تا حدی به آرزوی خود که آگاهی دادن بود نائل آید. البته در این سالها با آن که بسیار دقیق و هوشیارانه عمل می کرد باز هم ساواک تقریباً پی به بعضی از کارهایشان برد و چندین بار او را به ساواک احضار و ضمن تهدید و ناسزاگویی در پاره ای از موارد مانع از کارش می شدند. پس از تاسیس و افتتاح مدرسه عالی مدیریت گیلان (لاهیجان) به مدت 2 سال در کار علمی و آموزشی با آن واحد دانشگاهی همکاری داشت و درسهای معارف اسلامی و تاریخ فرهنگ و تمدن ایران را تدریس کرد.

در سال 1354 به دانشگاه مشهد انتقال یافت و در این مدت کوتاه در بسیاری از جلسات و انجمنها شرکت می کرد. به هر حال پس از یک سال او را از دانشکده اخراج نمودند و وی روانه لاهیجان شد.

او چون علاقه شدیدی به کار معلمی و تعلیم و تربیت داشت هیچگاه مشکلات و مصائب اجتماعی او را مایوس نکرده بلکه هر بار استوارتر و با اعتقاد بیشتر دنبال کارهایش را می گرفت و در اوائیل انقلاب و حدود یک سال قبل از پیروزی انقلاب به جهت رساندن پیام امام فعالانه کوشش کرد و با تنظیم برنامه جهت راهپیمائها و سخنرانی ها و اعتصابات و تعطیل بازارها و ادارات تا پیروزی انقلاب تقریباً نقش رهبری را در سطح شهر لنگرود و در رابطه با چند شهر دیگر به عهده داشت و هنگامی که رژیم پهلوی سقوط کرد و وضع شهربانی و ژاندارمری و بعضی ادارات حساس دیگر بسیار آشفته بود و هر آن احتمال داده می شد سلاحها و تجهیزات از شهربانی لنگرود و ژاندارمری در شهر و بخشها توسط گروههای مخالف به غارت برده شود، شهید عبدالکریمی با ابتکار خاصی تونست در کوتاهترین مدت با عده ای از افراد مومن و صدیق تمام سلاحها و وسائل را جمع آوری و در جای امنی بگذارند و پس از آن که تقریباً مسئولان مشخص شدند کلیه سلاحها و تجهیزات را به مقامات مسئول تحویل دهند. بعد از پیروزی انقلاب مسئول کمیته انقلاب اسلامی شهرستان لنگرود بود و بعد از باز شدن دانشگاه و مدارش از طرف دانشگاه مشهد جهت تدریس در دانشکده الهیات به مشهد دعوت شد و از آنجا که وی شیفته معلمی بود و با وجودی که پستهایی را پس از انقلاب به وی پیشنهاد کردند، وی هیچکدام را نپذیرفت و برای ادامه کار معلمی به دانشگاه مشهد رفت و درگروه مبانی ادیان و عرفان دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد به تدریس اشتغال ورزید؛ تا این که در موقع انتخابات مجلس شورای اسلامی گروه کثیری از مردم شهرستان لنگرود از او خواستند که خود را به عنوان کاندیدا معرفی نماید و علی رغم میل باطنی خودش برای رفته به مجلس، باز هم مردم این کار را به عنوان وظیفه شرعی به او پیشنهاد کردند. به ناچار شهید بعنوان یک مسئولیت شرعی و دینی، کاندیداتوری خود را اعلام نمود و برخلاف سایر کاندیداها که تبلیغات زیادی با هزینه سنگین برای کاندیداتوری خود به عمل آوردند، او می گفت که نه پول و سرمایه دارم نه این که می خواهم این کار صورت گیرد و هر کسی که مایل باشد می تواند به من یا هر هر کس دیگری رأی دهد. و بدین ترتیب با رأی قاطع مردم به مجلس شورای اسلامی راه یافت و مدت یکسال و اندی در مجلس بود و در این مدت کم تمام اوقات فراغت خود را در حوزه انتخابی خود بود و هر بار که به لنگرود می آمد سعی می کرد به چندین روستا سر بزند تا از نزدیک با مشکلات مردم با خبر گردد زیرا خود روستازاده و اهل درد بود و دردهای مردم را لمس می کرد و بارها اتفاق می افتاد که حتی تنها به روستا می رفت و از وضع کار و کشاورزی و گرفتاریهای آنان پرسش و جستجو می کرد و برای رفع دشواریها و درمان روستائیان خالصانه اقدام می کرد.

شهید کم حرف می زد و بیشتر عمل می کرد؛ او جهت رفاه حال مردم شهر و روستا قدمهای مثبت زیادی برداشت. از آن جمله در مورد قسمت برگ سبز چای، نوغان و حفر چاههای آب، جهت آبیاری مزارع برنج که نتیجه آن حفر چندین حلقه چاه در روستاهای منطقه و پیگیری، احداث و اتمام جاده لنگرود به کومله و اطاق ور، پیگیری جهت برقراری تلفن خودکار بین بخش کومله با سایر شهرهای ایران، پیگیری و کوشش جهت برق رسانی به روستاهای شهرستان لنگرود و بسیاری از کارها و برنامه های دیگر که ناتمام ماند.

او که بارها در سخنرانیهای خویش عنوان نمود که من احساس می کنم که روی خون 70 هزار شهید نشسته ام، انتظار ندارم که چهار سال دوره نمایندگی خود را در مجلس اسلامی تمام کرده و برگردم، من شهادت را احساس می کنم و امیدوارم که به این آرزو برسم و سرانجام نیز در فاجعه جانگداز دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران همراه با 72 تن از یاران صدیق و با وفای امام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

در مورد زندگی خانوادگی، شهید عبدالکریمی حدود 20 سال پیش ازدواج گکرد و ثمره آن دو فرزند می باشد که شهید همیشه آنها را به مطالعه و تحقیق دعوت می کرد و میل داشت که فرزندانش راهی را که خود رفته دنبال کنند.

آثار علمی شهید عبارتند از:

1- تحقیق و بررسی درباره اشکال چهارگانه قیاس منطق نظری

2- ترجمه بخشی (یک سوم) از کتاب کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد.

-----------------------------------------------------------------------------------------

دکتر شهید سعید نشان عضو هیات علمی دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد

شهید: مهندس سعید نشان

فرزند: جهانگیر

متولد: 1327، مشهد مقدس

تحصیلات و شغل: فوق لیسانس برق، مربی دانشکده فنی

وضعیت: مجرد

تاریخ و محل شهادت: 10/10/1357 مشهد (بیمارستان 17 شهریور)

شهید مهندس سعید نشان به سال 1327 در مشهد مقدس دیده به جهان گشود. دوران کودکی را سپری کرد و مقاطع مختلف تحصیلی را با موفقیت گذراند و در رشته برق موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس گردید و بالاخره در دانشکده فنی مشغول به تدریس گردید.

وی فردی مؤمن و متعهد و پایبند به فرایض دینی بود. همزمان با اوجگیری مبارزات مردم علیه رژیم منحطّ پهلوی،، در کنار امت حزب الله به مبارزه علیه آن رژیم پرداخت.

سرانجام دردهم دی ماه سال 57 (یکشنبه خونین) که در چهارراه استانداری و مناطق مختلف شهر مذهبی مشهد تظاهراتی وسیع صورت گرفته بود و دژخیمان تا دندان مسلح وابسته به حکومت طاغوت، مردم را وحشیانه مورد هجوم قرار دادند، سعید نشان مورد اصابت گلوله قرار گرفت مجروح گردید و پس از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.

---------------------------------------------------------------------------------------

شهید محمد حسین رضایی کارمند دانشگاه

شهید: محمد حسین رضایی

فرزند : محمد حسن

شماره شناسنامه : 344

تاریخ و محل تولد : 1321، بیرجند

تحصیلات و شغل: کارشناس جغرافیا ( معاون امور دانشجویی )

وضعیت : متاهل

تاریخ و محل شهادت: 21/8/1360 مشهد (قلکه راهنمایی)

شهید محمد حسین رضایی به سال 1321 در بیرجند دیده به جهان گشود. دوران کودکی را سپری کرد و مقاطع مختلف تحصیلی را با موفقیت گذراند و در رشته جغرافیا به اخذ مدرک لیسانس گردید ودر سال 1350 وارد دانشگاه گردید بالاخره آخرین سمت نامبرده در معاونت امور دانشجویی دانشگاه انجام وظیفه میکرد .

وی فردی مؤمن و متعهد و پایبند به فرایض دینی بود. همزمان با اوجگیری مبارزات مردم علیه رژیم منحطّ پهلوی،، در کنار امت حزب الله به مبارزه علیه آن رژیم پرداخت و در مناطق مختلف شهر مذهبی مشهد تظاهراتی وسیع صورت میگرفت شرکت می کرد و سرانجام دربیست و یکم آبان ماه سال 60 در فلکه راهنمایی بدست منافقین کوردل ، مورد اصابت گلوله قرار گرفت مجروح گردید و پس از انتقال به شهادت رسید.

---------------------------------------------------------------------------
شهید نیمرودی کارمند اداره حفاظت فیزیکی دانشگاه

نام شهید: محمد حسین نمرودی

فرزند : علی

شماره شناسنامه : 519

تاریخ و محل تولد : 10/4/1342، چناران

تحصیلات و شغل: سوم راهنمایی - نگهبان

وضعیت : متاهل (سه فرزند )

تاریخ و محل شهادت: 13/11/1388 جانباز 70درصد

زندگينامه شهيد محمد حسين نمرودي

شهيد محمد حسين نمرودي دهم تيرماه سال 1342 در روستاي خير آباد از توابع شهرستان چناران ديده به جهان گشود . از ابتداي طفوليت پدري مهربان كه مايحتاج زندگي را از راه كشاورزي تأمين مي‌نمود و مادري دلسوز و متواضع كه در كار خانه مشغول بوده را در كنار خود تجربه كرد. و دوران ابتدايي را در همان روستا گذراند . در همان دوران كودكي در كنار پدر به مجالس مذهبي، ذكر توسلات ائمه اطهار و قرآن علاقه وافري داشت شركت مي کرد . دوران راهنمايي را نيز با كوله باري از مشكلات در چناران به پايان رساند ، علي رغم ميل باطني برای کمک به پدر ترك تحصيل نمود و در كنار او مشغول كار شد . در سن 20 سالگي به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و تا سال 1364 كل دوران خدمت خود را در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل گذراند در مدت زماني كه براي مرخصي در آغوش خانواده بر مي‌گشت بنا به اسرار پدر و مادر در سال 1363 ازدواج نمود همسر او شير زني بود از تبار زينبيان زندگي ساده و پر از مشقت آنان 25 سال طول كشيد از او دو فرزند دختر و يك پسر به يادگار مانده‌است.

وي در اواخر سالهاي حضور در جبهه بر اثر اصابت خمپاره مجروح و براي مداوا بيمارستانهاي مرزي منتقل گرديد. متأسفانه ميزان جراحت وي به حدي بود كه بنا به نظريه پزشكان متخصص به عنوان جانباز 75% نایل امد . لذا از آن زمان مرتب تحت درمان بود و روزانه بايد زخم‌هايي ايجاد شده در بدن خود را شستشو مي‌داد. علي رغم اين مشكلات جسمي توانست در مرداد ماه سال 1367 در خدمت رساني به استخدام دانشگاه فردوسي مشهد در آمد. كه از دوران خدمت وي در دانشگاه يادها و خاطرات زيادي در ذهن مسئولين دانشگاه مانده است. حسب اظهارات يكي از نيروهاي دانشگاه كه مستقيم با وي در ارتباط بود شهيد نمرودي با توجه به مشكلات بالاي جسمي كه داشت تحت هيچ شرايطي حاضر نبود به او به عنوان جانباز 75% نگاه كنند و هميشه و در همه حال شكر گذار خداوند بوده و حاضر نبود ديگران از مشكل وي با خبر باشند به نحوي كه حسب خواسته خودش در طبقه پايين منزل يك سري امكانات اوليه فراهم نموده بود و در همان مكان زندگي مي‌كرد و خانواده وي فقط در زمان صرف صبحانه و نهار و شام با وي بودند چرا كه بارها اظهار مي‌داشت اين مشكل من است زن و فرزند من چه كناهي دارند مرا به اين شكل تحمل كنند ولي با اين وصف مي‌توان از صبر، شكيبايي و بردباري همسر دلسوز و مهربان او كه نه تنها دوران جبهه دوري وي را تحمل نمود بلكه 14 سال تمام نيز در زمان مجروحيت هم رزم وي بود ياد كرد . شهيد نمرودي به دليل مواد شيميايي موجود در بدن وي از سال 1384 ديگر كليه‌هايش از كار افتاده و هفته‌اي سه نوبت براي دياليز خون به بيمارستان مراجعه مي‌كرد. يعني تا زمان شهادت به مدت 4 سال تحت دياليز خون قرار داشت و به همين نحو خداوند بزرگ را شكر گذار بود و هر زماني كه با او ملاقات مي‌كردي از روحيه بسيار بالايي برخوردار بود و هميشه آرزوي شهادت مي كرد. از سال 1387 به دليل ديگر مشكلات جسمي ناشي از تركش خمپاره به مدت 16 روز در بخش مراقبتهاي ويژه بيمارستان امام رضا (ع) مشهد در بيهوشي كامل بود و پس از بهبودي نسبي از بيمارستان مرخص و با توجه به اينكه ريه‌هاي وي جراحت داشته ديگر توان نفس كشيدن نداشت و در منزل به مدت يك سال با كپسول اكسيژن ادامه حياط مي‌داد. شهيد نمرودي در دوازدهم بهمن ماه سال 1388 به درجه رفيع شهارت نائل آمد.

لازم به توضيح است كه برادر كوچك وي نيز كه بعد از شهيد به جبهه اعزام شده بود در همان ابتداي اعزام مفقود الاثر شده و پس از چند سال بعد پلاك فلزي كوچكي كه نشانگر هويت واقعي هر رزمنده‌اي بوده است توسط گروه امداد پيدا شده و ايشان نيز به درجه رفيع شهادت نائل آمده است كه نشانه‌اي از اجسادش را در چند متري بدن مبارك محمد حسين نيز دفن كرده اند. و آخرين فرزند اين خانواده نيز جانباز 25% جنگ تحميلي مي‌باشد .

پس مي‌توان به پدر و مادر اين شهيدان عزيز تبريك گفت چرا كه سه فرزند اين خانواده در راه اسلام با فداگاري جنگيده و از آرمانهاي بلند ايران و انقلاب اسلامي از قطره‌اي از خون خود دريغ ننموده و جوانمردانه از ميهن و سرزمين خود دفاع نموده‌اند.

يكي از خاطرات شهيد

ايشان در يكي از خاطرات خود اين چنين بيان مي‌نمود در جمع دوستان رزمنده در يكي از شبها در مسجدي در شهر آبادان به منظور استراحت مستقر شده بوديم به طور تصادفي و ناگهاني برادر كوچك خود محمد حسن را كه بعد از وي به جبهه اعزام شده بود و راننده بلدزر بوده را ملاقات مي‌كند و از همان زمان تا سالها بعد نيز وي را نديده تا اينكه بعد از چندين سال به خانواده‌اش خبر دادند كه محمد حسن مفقود الاثر شده است.

 

روحش شاد، يادش گرامي و راهش پر رهرو باد

آمار بازدید

191782
 امروز272
 دیروز425
 This_Week2025
 This_Month15728
 تمام بازدیدها 191782